اگزیستانسیالیسم در فلسفه تعلیم و تربیت
اگزیستانسیالیستها معتقدند که غالب فلسفههای گذشته از مردم خواسته اند تا عمیقا پیرامون امور انتزاعی، که ارتباط چندانی با زندگی ندارد، فکر کنند.
اهداف تعلیم و تربیت: اگزیستانسیالیستها معتقدند که غالب فلسفههای گذشته از مردم خواسته اند تا عمیقا پیرامون امور انتزاعی، که ارتباط چندانی با زندگی ندارد، فکر کنند. شاید فلسفه ای که در آن پیرامون سؤالاتی مثل این که چه تعداد فرشته روی نوک یک سوزن جای می گیرند بحث می کردند، نمونهای از بحث مورد نظر باشد. پاسخ این سؤالات حاصلی نداشت جز این که احتمالا به دلیل پیروزی در بحث از طریق استدلال، نوعی رضایت خاطر فلسفی احساس می شد. حتی در این حالت نیز پاسخها غیر قابل اثبات بود. اگزیستانسیالیستها این رهبرد به افکار را نمی پذیرند. آنها عقیده دارند که فلسفه آنها فلسفهای است که در آن افراد سهیم هستند. ما احساسات شخصی خود را ابراز می کنیم و افکار را به زندگی خودمان ربط می دهیم. در نتیجه، در تعلیم و تربیت اگزیستانسیالیست تأکید بر مباحث اصحاب مدرسه نیست بلکه بر خلاقیت است؛ به این معنا که انسان می تواند افکاری مربوط به نیازها و مصالح شخصی خود ابداع کند.
با اگزیستانسیالیستهایی مثل سارتر به ما می گویند «وجود بر ماهیت مقدم است.» ابتدا فرد به وجود می آید و سپس اندیشهها را ابداع می کند. اندیشه درباره بهشت، جهنم و خدا، همگی اختراعهای بشری هستند. حتی اگزیستانسیالیستهای خدا باور اظهار می کنند که اندیشه درباره خدا غیرقابل اثبات است، اگرچه ممکن است شبیه چیزی در عالم هستی باشد. بنابراین، می توان فرد را به دلیل ابداع مفاهیمی نظیر صلح، واقعیت و عدالت، تمجید کرد و به خاطر چیزهایی مثل تعصب، جنگ و طمع سرزنش کرد. چون مردم به وجود آورند؛ همه اندیشهها هستند، این امر به همان میزان توجه را به افراد انسان معطوف می کند که به خود افکار، و اگر این حقیقت دارد که ما افکاری به وجود آورده ایم که در عمل مضر است، پس به همین ترتیب می توانیم افکار جدیدی برای جایگزین کردن ابداع کنیم.
چون انسان به علت خلق اندیشه تا این اندازه مهم است، عقیده دارند که تعلیم و تربیت باید توجه خود را بر واقعیت فرد انسان معطوف دارد. تعلیم و تربیت باید با انسان به عنوان یک موجود منحصر به فرد در جهان، و نه تنها خالق افکار بلکه یک موجود زنده حساس برخورد کند. اگزیستانسیالیستها اظهار می کنند که اکثر فلسفهها و ادیان، بدان سو گرایش دارند که انسان را صرفا به عنوان موجودی شناختی مورد توجه قرار دهند. البته انسان همین گونه است، اما همچنین موجودی حساس و مطلع است و به نظر اگزیستانسیالیستها این بعد شایان توجه است.
اگزیستانسیالیستها تأکید می کنند که تعلیم و تربیت خوب باید افراد را ترغیب کند تا سؤالاتی مثل «من چه کسی هستم؟»، «من به کجا می روم؟» و «چرا این جا هستم؟» را بپرسند. درباره این پرسشها، باید بپذیریم که انسان موجودی احساساتی و غیرعقلایی است، به همان میزان یا بیشتر از آن که موجودی غیرهیجانی و عقلانی است. فرد همیشه در حال تغییر است به نحوی که وقتی شخص فکر می کند که خود را می شناسد، دقیقا زمان شروع بررسی درباره خودش است.
اکثر فلسفههای تربیتی که تاکنون بحث کرده ایم، بر مفهوم یک انسان به عنوان موجودی عاقل در جهانی منطقی تأکید کرده اند. مقدار زیادی از این امر ریشه در نگرش ارسطو دارد که می توانیم موقعیت خود را در جهان بشناسیم و این شناسایی قبل از هر چیز نتیجه تشدید قوای ذهنی، با استفاده از تعقل و مشاهده است. حتی در دوران روشنگری اعتقاد راسخی وجود داشت مبنی بر این که پیوسته می توانیم دانش و قدرت خود را برای تسلط بر کائنات افزایش دهیم. اما به رغم این ترقی در عقلانیت، ما هنوز از جانب کسانی که تصور میکنند برتری منطقی و فلسفی را تحصیل کرده اند، گرفتار جنگها، رفتار غیر انسانی و بی عقلی هستیم. به نظر اگزیستانسیالیستهای جدید، جنگ دوم جهانی نقطه عطفی در این بی منطقی و رفتار غیرانسانی بود، به خصوص در فرانسه و آلمان، با دید جدیدی به طبیعت انسان نگریستند. آنها مطالعه درباره چیزهایی مثل مرگ، شجاعت و عقل را شروع کردند. به ویژه، عقل که اغلب برای توجیه میزان زیادی از مرگها و خرابیهایی که جنگ تحمیل کرده بود به کار می رفت، با دقت کامل مورد بررسی قرار گرفت. اگزیستانسیالیستها دریافتند که عقل به اندازه ای برای توجیه ظلم و تجاوز به کار رفته که میلیونها یهودی به خاطر آنچه که بعضی ناریها انگیزه های عقلانی می دانستند، به اتاقهای گاز فرستاده می شدند. سالهاست که مساله اتاقهای گاز و رقم شش میلیون قربانی یهودی به مثابه امری مقدس بر سر زبانهای جهانیان افتاده است. جنایات هیتلر و نسل کشی او چیزی نیست که نیاز به اثبات و مبالغه گویی داشته باشد؛ اما این که چرا برخورد با یهودیان آلمان را این قدر در بوق و کرنا می کنند، مساله ای است که آقای روژه گارودی بدان پرداخته است. وی با استناد به آمار و شهادتهای تاریخی اعلام می دارد:
«چیزی که در این کتاب بر ملا کرده ام، بهره برداری سیاسی و مالی از افسانه های مبالغه آمیز در مورد و عده ای است که خداوند تنها به قوم خاصی در مورد سرزمین خاصی داده است و هیچ توجهی به حق سایر اقوام نکرده است. دستکاری در ارقام کشته شدگان جنگ جهانی دوم تنها به منظور غرامت دادن به بازماندگان (که عین عدالت است) نبود بلکه همان طور که نوهام گلدس اقرار می کند، هدف از آن تهیه بودجه لازم جهت پایه ریزی حکومت اسرائیل بود.»
به استناد عقل از این رفتارها دفاع کردند به نحوی که شخص بتواند بگوید فقط از دستورات تبعیت کرده، تصمیم خودش نبوده، یا بگوید این کار برای تحقق یک دنیای بهتر انجام شده است.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص206-203، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}